ادبیاتِ مستقل و معترض هنوز در خطِ مقدمِ روشنفکری است

گفت‌وگوی روزنامه‌ی «آفتاب یزد» با حامد داراب

روزنامه‌ی آقتاب یزد | میلاد واصلی: ادبیات این روزها حال و روز خوبی ندارد. انگار شرایط و مناسبات اقتصادی عرضه و تقاضای بازار آرام آرام توانسته است شرایط نشر و کتاب را هم تحت انقیاد خود درآورد. کتاب هایی که این روزها منتشر می شود، دست کمی از کالاهای سری کاری چینی ندارد. در ظاهر خوش آب و رنگ هستند، اما در اصل به درد یک بار خواندن هم نمی خورند. این امر باعث توخالی شدن ادبیات شده است. به بیان دقیق تر ادبیات ما عاری از محتوا شده است. در این چند دهه اخیر، داستان و داستان نویس ایرانی، همیشه نقش پیشرو را در جامعه به عهده داشته و در آثارشان همیشه رگه های سیاست را شاهد بوده ایم. از ساعدی، براهنی، محمود و گلشیری گرفته تا شاملو حتی سلطانپور در شعر همه دیدگاه خاص سیاسی خود را نسبت به شرایط پیرامون داشته اند. اما کم کم با رفتن اینان و آمدن نسل های بعدی داستان نویس، این نگاه و نقش به حاشیه رانده شد. در این باب به سراغ حامد داراب شاعر و نویسنده رفته ایم تا به بهانه چاپ کتاب جدیدش درباره دلایل این امر به گفت و گو بنشینیم.

سند: صفحه‌ی هفتم روزنامه‌ی آفتاب یزد که این گفت‌وگو مورخ 29 فروردین 1395 در آن منتشر شده است

اندیشه در کشور ما با سنت ترجمه گره خورده. یعنی ما اندیشمند به آن معنی اروپایی و غربی آن نداریم. به همین خاطر پر کردن این خلا همیشه چشم ما را به داستان‌نویسان باز کرده است. اما سال‌هاست که این وجه مهم در ادبیات ما کم رنگ ویا حتی دیده نمی شود. شما دلیل این امر را چه می‌دانید؟
من پرسش تان را دو وجهه می‌دانم: درباره وجه نخست آن البته موافق نیستم که ما اندیشمند نداریم و موافق هم نیستم که اندیشمند را اروپایی و غیر اروپایی، شرقی یا غربی تقسیم بندی کنیم. به باورم متفکران فوق العاده‌ای داریم و اتفاقا اندیشه انتقادی این متفکران و زاویه دید تحلیلی- انتقادی شان منحصر بفرد است. اندیشمند هر ملتی با مقتضیات زمان، و هویت بومی و جغرافیایی آن ملت شکل می‌گیرد. برای تشخیص، واکاوی، شناخت و پرداخت مثلا مسئله‌ای چون هویت اجتماعی ایران، یا روشنفکری دینی که تلفیقی بی‌سابقه در تاریخ تفکر جهان است؛ با توجه به نوع و شیوه ساختاری و گفتمانی اش. تاریخ ما اندیشمند خودش را می‌خواسته، اندیشمندی که با شناخت هویت ملت اش، برای همان ملت تفکر بیافریند و اندیشمندش این کار را کرده است، کاتوزیان نظریه “جامعه کوتاه مدت” اش را مطرح می‌کند، این تفکرات اگرچه محدود به یک جغرافیای مشخص‌اند اما نسخه‌ای جهانی‌اند. در بخش دوم سوالتان اما، درست می‌گویید، چشم‌ها به سوی نویسندگان و شاعران و مترجمان بوده؛ این را مطالعه تاریخ اندیشه در دهه‌های ١٣٢٠تا 1350 و نیمه‌ها‌ی دهه ١٣۶٠ نشان می‌دهد. نویسنده این دهه ها، به باورم موتیفی از هسته اندیشه خاص است در میان توده‌ها، او اندیشه را می‌شناسد و کلمه را در دست دارد و این اندیشه را عرفی می‌کند. تفکر انتقادی دارد، بیهوده قلم فرسایی نمی‌کند، آرمان دارد، می‌داند در برابر چه ایستاده و برای چه فریاد می‌زند و در دیدی کلی، رسالت نوشتن را دریافته است و به قول نیما یوشیج فرزند زمانه خویش است. نویسنده امروز به دلیل عدم اندیشه انتقادی و عدم شناخت دقیق کارکرد گفتمانی ادبیات نتوانست هم پای آن تفکر هسته‌ای قدم بردارد و بخشی از تاثیرخود را از دست داد، ازسویی تغییر شرایط اجتماعی و گسترش تاثیر اجتماعی رسانه‌های صوتی و تصویری نوین، با گرفتن تریبون از نویسنده و اندیشمند هم در این امر بی‌سهم نبودند.

اندیشمند و اندیشه او همیشه در طول تاریخ کشور ما به نوعی سر ناسازگاری و یا اصلاح جامعه و شرایط را داشته. اما چرا امروز ما دیگر اثری از آن لبه برنده داستان نمی‌بینیم؟ 
به باورم این پرسش را باید با دیدی چند محوری آسیب‌شناسی کنیم. نخست مبحثی است که در سوال اول هم به آن اشاره کردم، مسئله‌ای که می‌توانیم با بررسی بیشتر در گستره نویسنده‌سازی، اندیشمند‌سازی و یا نویسنده و شاعر خود خوانده، مورد پژوهش قرار بگیرد. که حاصلش همان عدم اندیشه انتقادی است. از سویی دیگر غیر از ساختار کلان فرهنگی، نشرها و گروه‌هایی که منافع شان در تولید نویسنده و اندیشمند بوده است در این مورد نقش داشته‌اند. کافی است به تعداد شاعران و نشر کتاب شعر یا به تعداد مترجمان و نویسندگان دقت کنیم. نشر‌هایی هستند که فله‌ای کتاب چاپ می‌کنند، یعنی هر شخصی چیزی نوشته و آن را به یک نشر می‌برد صاحب کتاب می‌شود. ناشر و دبیرهای آن اصلا توجه ندارند که آیا این اثر اصولا ارزش نشر دارد؟ چیزی که در گذشته بسیار جدی بوده است. مثلا نشری مانند «مروارید» که روزگاری کتاب‌های شاعرانی طراز اول را منتشر می‌کرد، امروز در گستره نشر شعر، کتاب‌هایی منتشر می‌کند که نه تنها، بسیاری‌شان ارزش شعری ندارند بلکه شعرهم نیستند. حالا خوب است که تنها یکی دو شاعر در این میان کتاب داشتند که کمی این افسوس و دریغ کمرنگ شود. یا نشری مانند «فصل پنجم» سالی چند صد مجموعه شعر در نمایشگاه ارائه می‌دهد. این امر صداهای تاثیرگذار را مخدوش و در حاشیه می‌راند. مخاطب فکر می‌کند شعر و ادبیات و داستان واقعی همین‌ها هست که منتشر می‌شود. کتاب‌های با مضامین عشق و ضد عشق و درونمایه های سلپریتی و سانتی‌مانتالی از این قبیل. درونمایه این آثار، خالی از دغدغه و بینش و اندیشه انتقادی است و حاصلش عدم به قول شما لبه برنده داستان است. اما از سویی دیگر، صداهای جدی ادبیات، هنوز در این میان حضور دارند، ذهن تیزبین می‌تواند آن‌ها را بشناسد و اتفاقا به دنبال ادبیات جدی، صاحب تفکر و تاثیرگذار است. در واقع دراقیانوسی که بسیار وسیع است و عمق اغلب گستره آن یک وجب هم نیست، مکان‌هایی وجود دارد که بسیار عمیق‌اند. کمتر کسی پا به جای عمیق اقیانوس می‌گذارد، اما هم آنها که هستند، حرفه‌ای ترین‌اند. از این نگاه ادبیات هنوز در خط مقدم روشنفکری است. در نهایت جای عمیق است که مورد توجه است. ادبیات مستقل که خوشبختانه در چند سال اخیر با تاسیس نشرهایی مستقل مانند «بوتیمار» شعرجدی و حاوی اندیشه را ارائه می‌دهد. از طرفی دیگر، همانطور که بحث کردیم، شیوه آن تاثیرگذاری نیز متغیر شده است. لبه برنده داستان، امروز با شیوه‌های دیگری به اتفاق می‌رسد. شاعر می‌گوید:«جای بوسه ات بر گردنم محو شده بود» و تاریخ درباره این سطر قضاوت می‌کند. در روزگاری که بوسه محدود و محروم است، شاعر این سطر را نوشته. باری، به باورم ادبیات جدی، هنوز صدای رسای مصائب است. 

سانسور، تهدید و توقیف در سال‌های دهه 40 و 50 هم بر فضای ادبی ما حاکم بوده. اما آن دوره به نوعی دوران طلایی در تاریخ ادبیات ما می‌باشد. چیزی که ما امروز شاهد آن نیستیم. دلیل آن را چه می‌دانید؟
سانسور همیشه عامل خلاقیت برای ادبیات است. کافی است به ادبیات پس از انقلاب بولشویکی 1917 نگاهی بیندازیم. یا ادبیات آمریکای دوران مک‌کارتیسم یا ادبیاتی که در دوران استبداد آمریکای لاتین اتفاق می‌افتد. اما همانطور که گفتم شیوه خلاقیت ادبی دهه 1340 با شیوه خلاقیت شعری امروز متفاوت است. شعر و ادبیات امروز در جایگاه یک بینامتن، نقش آفرینی می‌کند، نه در جایگاه یک متن. نیازی به شعاری شدن ندارد. این مسیری است که رسیدن به آن از پس نیما و از پس شاملو، با خون دل به آن رسیدیم. همانطور که گفتم ادبیات هنوز خط مقدم روشنفکری است. از سویی دیگر، مضامین اجتماعی نیز متحول شده‌اند، تنهایی انسان معاصر، مواجهه‌اش با صنعت، عوامل اقتصادی، حمایت از حیوانات و طبیعت و بسیاری مباحث از این دست به عواملی چون آزادی خواهی و آزادی بیان و … اضافه شده است. همین امروز، به شاعرانی از دهه 1370 نگاهی کنید، همان شاعران در عمق، شیوه زبانی آنها خودش حرکتی طلایی بود، اگر تجربه ان شیوه نبود، ساده‌نویسی ادبی و گرایش‌های دیگر ادبیات هرگز به انجام نمی‌رسید. 

اما شاملو، گلشیری و براهنی هر کدام شاگردان زیادی را تربیت کردند، آن سویه تند و تیز سیاسی و اجتماعی‌شان سوای بعضی، در کار آن شاگردان نیست؟
شما اصرار دارید، شاعر امروز همان روش را پی ‌بگیرد؟ و با تیزهوشی می‌خواهید با طرح سوال‌هایی از در این مضمون به حرف‌هایی برسید که من مایل به طرحشان نیستم. اما بگویم اصولا شاملو شاگردی پرورش نداد. اگر چه همه ادبیات به شکلی تلویحی شاگرد شاملو هستند. اگر نیما شیوه دید شاعر را به ادبیات متحول کرد، شاملو شیوه زیستن شاعر را با شعر در جامعه ترسیم کرد. حالا این جامعه در تحول است. اگر شعرش متحول نشود این یعنی عقب ماندگی، سویه تند و تیز ادبیات همین همگامی است با شرایط جامعه و این درس شاملوست. شاملو باید در مقتضیات زمانه‌اش شعری می‌گفت که شعار هم باشد، براهنی نیز، اما این شیوه نمی‌تواند مسکوت بماند، جامعه در جایی نیاز به شعار ندارد، تشنه اندیشه است، تشنه دانستن، تشنه سخن گفتن از دردهای پنهان دارنده خویش، و شاعران مستقل و جدی امروز همین رسالت را پی‌گرفته‌اند. جامعه شناسی ادبیات نشان داده است که ادبیات شیوه‌ای روشمند است. بالزاک در مقابل «کمدی الهی» دانته، «کمدی انسانی» را نوشت. اثر دانته، خود نوعی نقد وضعیت است، به مثابه فلسفه وضعیت، اما آیا در روزگار بالزاک تاثیر داشت؟ بالزاک این نکته را دریافت و «کمدی انسانی» نوشت، مجموعه آثاری که امروز وقتی مطالعه‌شان می‌کنیم، اگر قوه‌ای بر جریان قدرت موجود آن زمان نبودند، شرایط کبود و تاریک جامعه فرانسه را نمایان می‌کنند. اما همین اثر بالزاک بعدها شیوه رئالیسم انتقادی نویسندگانی شد که در برابر سوسیالیسم انتقادی شوروی قرار گرفتند. یا مثلا دهه 1960 آمریکا، اگر «ناتور دشت» سلینجر کتاب مقدس بچه های دهه 60 شد، یا «دلال نئشه جات» جان بارت، فضای نوگرایی را توصیف کرد. دلیلی نیست که آن بیتی یا آن تایلر که تحت تاثیر آنها بودند، همان گرایش شرح روزگار عامه پسند را ادامه دهند. شیوه حرکت آنها بر اساس تغییر شرایط جامعه متحول شده است. بیتی امروز «یادآوری کامل» را می‌نویسد، که افسون انسان آمریکایی در برابر سرمایه داری را نمایان می‌کند. 

در ادامه و تکمیل سوال بالا باید بپرسم ما درعرصه عکاسی، نقاشی، سینما و غیره شاهد حضور و نگاه تلخ و گزنده انتقادی و سیاسی نسل جوان هستیم. اما این زاویه دید وارد ادبیات نشد. چرا؟
ادبیات روش‌مند مبارزه می‌کند و تولید می‌کند. هنرهای تجسمی به دلایل مولفه‌های زیباشناختی و فلسفه ایجادی‌شان که اینجا جای بحث‌اش نیست، بسیار واضح‌تر مقصود خود را نمایان می‌کنند. کار آکتور نمایش است و نمایش به واسطه فلسفه اجرا و ارتباط چند سویه‌اش با مخاطب تاثیر برون لایه‌ای دارد و از این نظر اگر انتقادی باشد بیشتر به چشم می‌آید. کار ادبیات درونی است. از سویی باور ندارم که همین لایه بیرونی هنرهایی که نام بردید انتقادی باشد. کافی است کمی به «فستیوال آثار تجسمی حراج تهران» نگاهی کنیم، یا به آثاری که در گالری‌ها نمایش داده می‌شوند. سینما هم از این دیدگاه چنگی به دل نمی‌زند، منفعل است. اما می‌توانم بپذیرم که تئاتر، تلاش‌هایی بسیار خوب در این زمینه داشته و به باورم این امر به دلیل پیوندش با متن ادبی به مثابه نمایشنامه است. 

شما خود یک نمایشنامه‌نویس هستید اشاره به تئاتر کردید این امر را ما در تئاتر هم می بینیم. یعنی اجراها همه یا درگیر فرم و اجرا هستن یا اگر حرفی هم دارند خیلی به اصطلاح گل درشت هستند. منظور ازاین حرف بازگشت به نمایش های ساعدی یا خلج نیست. اما به هر حال این نمایش‌هایی هم که امروز اجرا می شوند خیلی در یک فضای انتزاعی اتفاق می افتند. فکر می کنید دلیلش چیست؟
نمایش در ایران دوره‌های آخر پوست اندازی‌اش را طی می‌کند. درد می‌کشد، تجربه می‌کند و می‌آفریند. اهالی نمایش در سال‌های گذشته بسیار سعی کرده‌اند به زبان جهانی تئاتر نزدیک شوند. حضور ایران در همایش‌های جهانی نمونه‌ای از این تلاش است. این تلاش مستلزم، تجربه انواعی از نمایش است. که در شیوه اجرا و بیان مفاهیم رویکردی فراتجدد گرایانه دارد. قبول دارم که درک و دریافت این رویکرد آسان نیست. اما همین رویکرد است که در فصل‌های آینده نمایش ایران از آن یک حرکت می‌سازد. کارگردان‌های کاربلدی در این سال‌ها آثاری ارائه داده‌اند که نمونه یک اثر نمایشی قابل دفاع است. تجربه کنسل شدن اجراهایشان که در دو دهه گذشته به کرات دیده شد نشان از تاثیر گذاری آن‌هاست. به باورم نمایش از پس استانیسلاوسکی به فرم گره خورده است. اگرچه نقش متن نیز در آن مخدوش نشده. اما این دو از اجزای هویتی اساسی تئاتر هستند.
 
در پایان شنیده ام که قرار است مجموعه کتاب‌تان در نمایشگاه امسال رونمایی شود. درباره این اثر بعد از منتشر نشدن آثار دیگرتان بگویید؟ 
گویی بن بست نشر اثر برای من ادامه دارد. من هم اکنون 5 اثر در دست سه نشر کاربلد دارم. دوتای آن مقالات بلند است. یکی درباره «مفهوم تجدد گرایی در اندیشه آخوندوف» و دیگری «تاثیر کودتای 28 مرداد بر شعر معاصر ایران» که نمی‌دانم مجوز چاپشان چرا با گمانه و تردید روبه رو می‌شود. یک نمایشنامه با عنوان «تشویش» که امیدوارم با تغییراتی که در شخصیت زن آن دادم بتواند منتشر شود. و دو مجموعه شعر که جدیدترین آن «گوشه‌ای در دستگاه فشار» است که جدیدا گفته‌اند نمی‌تواند با این نام منتشر شود. تا همین هفته گذشته بنا بر نشر آن بود و امیدوارم تغییر نام آن و مراتب مجوز دوباره عنوان جدیدش، آن را به نمایشگاه برساند. اما اگر نرسید حتما پس از نمایشگاه ارائه خواهد شد.

این گفت‌وگو با حامد داراب در روزنامه‌ «آفتاب یزد» منتشر شده است که می‌تواند متن کامل آن را در این لینک در سایت روزنامه بخوانید.

روزنامه‌ی آفتاب یزد. سال هجدهم. یکشنبه ۲۹ فروردین ۱۳۹۵. شماره ۴۵۹۰. صفحه‌ی ۷