| یادداشت حامد داراب دربارهی کتابِ «آشوییتس یکتا» |
در ششم ژوئن سال 1986 «ارنست نولته» مورخ و فیلسوف آلمانی که پیش از آن علاقهاش را به مطالعات تطبیقی فاشیسم و کمونیسم با مقاله «مقایسته نازیسم و استالینیسم» نشان داده بود، و در آنجا تلاش میکرد تا نظرش مبنی بر فاشیسم به عنوان یک شکل مقاوت دربرابر مدرنیته را با توسل به سنت فلسفه تاریخ آلمان و متاپولوتیک به کرسی بنشاند؛ مقاله بلند و بحث برانگیز دیگری نوشت با عنوان «گذشتهای که نمیگذرد». این مقاله منجر به بیش از یک دهه جدال و بحث بر سر یکی از بزنگاههای تاریخ بشریت یعنی «هولوکاست»، ابتدا در آلمان و بعد در کشورهای مختلف دنیا شد، تا آنجا که در همان سال نخست انتشارش، بیشتر از 1200 مقاله بلند دیگر در دفاع یا رد آن به نگارش درآمد. «گذشتهای که نمیگذرد» در قالب یک فویلتون در روزنامه «فرانکفورتر آلگماینه زایتونگ» منتشر شد. و در واقع مجموعهای خلاصه از سخنرانیهای نولته بود، که او در سالهای 1976 و 1980 به انجام رسانده. نولته اما به استناد مصاحبههایش بعدها گفت که هرگز قصد نشر این سری سخنرانیها را نداشته اما پس از آنکه سخنرانیاش در نشست سالانه روشنفکران آلمان در همین رابطه و در همان سال با پسگرفته شدن دعوت او از سوی برگزار کنندگان منتفی شده است، به نشر این مقاله روی آورده است. به هر روی نشر این مقاله بلند و تطبیقی، قبل از هر چیز منجر به واکنش تند «یورگن هابرماس» این جامعهشناس و فیلسوف پراگماتیسم شد. و اصولا همین واکنش بود که جدال بزرگ تاریخدانان و فیلسوفان را درباره این مقاله بلند ایجاد کرد. تا آنجا که اصلاح «Historikerstreit» (نزاع مورخان) اکنون به عنوان بخشی اساسی در تاریخشناسی و فلسفه مورد مطالعه قرار میگیرد.
راست علیه چپ
تفسیرهای نازیسم در تاریخ بیسابقه نیستند؛ تفاسیری که بلافاصله بعد از جنگ جهانی دوم درباره آلمان نازی ایجاد و البته همگیشان در ضدیت با تفسیر نولته هستند. پرسشهایی که حالا شاید این فیلسوف تاریخنگار از پنجره دیگری به پاسخ آن نشسته است. آیا نازیسم بخشی از شخصیت ملی آلمان بود؟ و در صورت لزوم مردم آلمان نسبت به جنایات ناسیونالیسم چه میکردند؟ مورخان غیر آلمانی دوران پس از جنگ جهانی همچون «آلن جان تیلور» یا «لویس ناملیر» در همان دوران استدلال میکردند که نازیسم نقطه اوج تاریخ آلمان بود و اکثر قریب به اتفاق آلمانیها مسئول جرایم ناسیونالیستی بودند. همچنین جمله آشوبنده گرهارد ریتور نیز در همان سالهای اولیه پس از جنگ که نازیسم را جنبشی توتالیتر میخواند که کارش کلاهبرداری است نیز از این دست بود. در دهه 1960 اما تفاسیر تازهتری پیدا شد همچون کتابهایی از فریتز فیشر که معتقد بود نازیسم نتیجه پیشرفت جامعه آلمانی بود و شناخت عمومی مردم آلمان را گسترش داد. عدهای نیز در دهه 1970 از این سخن گفتند که مقامات متوسط و پایین رتبه در آلمان نازی تنها از دستورات پیشوا اطاعت نمیکردند بلکه به طور فعال و گسترده در سیاستهایی که منجر به هولوکاست شد دخالت داشتند. این عده از مکتبی به عنوان مکتب کارکردگرای آلمانی صحبت میکردند. که بسیاری از مورخان آلمانی سمت راست آن را نادیده میگرفتند. در اواسط دهه 1980 مورخان راست آلمان به تهییج این موضوع پرداختند که پس از گذشت سالها از جنگ اکنون زمان آن رسیده که آلمانیها برای تاریخ خود جشن بگیرند. همین تهییجها منجر به مراسم بیتربورگ سال 1985 شد که رونالد ریگان و صدراعطم آلمان هلمونت کول، از درگذشتگان جنگ آلمان برای نخستین بار تجلیل کردند. ریگان در آن مراسم جملاتی تاریخی گفت، که برای نخستین بار از پس جنگ جهانی ادا میشد. اینکه همه آلمانیها که در اثر سیاستهای هیتلر کشته شدهاند مانند همه یهودیان قربانیان هیتلر هستند.
نزاع آغاز میشود
با مقاله ارنست نولته و استدلال او که کشتارجمعی اردوگاههای نازی، واکنشی دفاعی از ترس تکرار کشتار طبقه کولاک (اردوگاههای کار اجباری استالین برای زارعان زمیندار از دهه ۱۹۳۰ تا ۱۹۵۰) در نظام استالینی بود، تفسیر تازهای به تفاسیر دوران نازیسم افزوده شد که تا قبل از آن سابقه نداشت. اگر متفکران راست تا آن زمان با محافظهکاری در برابر متفکران چپ سعی میکردند تاریخ را به مثابه واقعیت عینی و آنچه باید پیش میآمده است تفسیر کنند اکنون گویی یک راست افراطی نه تنها از هولوکاست دفاع میکند بلکه برای آن استدلالی تطبیقی میچیند، اگرچه نولته هرگز یک راستافراطی نیست و سعی میکند تنها استدلال خود را بیان کند. نولته در مقاله خود معتقد است «هولوکاست» منحصر به فرد نیست. و به این دلیل آلمانیها هرگز نباید از این نظر احساس گناه کنند و یا عوارضی در این رابطه متحمل شوند. او با شیوه استدلالی خود که بر پایه تطبیق میچرخد، معتقد است که «هولوکاست» باید به عنوان یک جنبه از هویت ملی آلمانیها مورد نقد قرار بگیرد، چرا که آلمانیها مجبور بودند دربرابر آنچه که شوروی ممکن بود بر علیه آنها انجام دهد چنین کاری را به انجام برسانند. او تاکید میکند که نابودی یهودیان در رایش سوم واکنشی تحریف شده بود نه یک عمل دست اول که در تاریخ بیسابقه باشد. اما بلافاصله هابرماس در مقالهای که در روزنامه «دی زایت» منتشر میشود این نظر را مردود شمرده و معتقد بود که چنین تفسیری نادیده گرفتن خسارتهای جمعی هولوکاست است. او همچنین در این مقاله نه تنها نولته بلکه مورخان دیگر همچون مایکل استرومن و آندریان هیگروبر را به این متهم میکند که سعی داشتهاند تا گذشته سیاه آلمان نازی را در مورد هولوکاست سفید نشان دهند. مقاله هابرماس پاسخهای نولته را دربر دارد و این جدال مکتوب که در دو روزنامه یاد شده منتشر میشود مخاطبان گستردهای را به خود جذب میکند. نگاهی تحقیقی به مقالات منتشر شده تا آنجا که در دسترس مخاطب فارسی زبان است نشان میدهد که مباحث اساسی هابرماس و نولته بر سر دو پرسش مشخص انجام میشود. آیا جنایات ناسیونالیسم آلمان به طور منحصر به فرد و یگانه در تاریخ اتفاق افتاده یا از جنایات دیگری همچون جنایات استالین و اتحاد جماهیر شوروی نسخه برداری شده است؟ و بنابراین بیسابقه نیست. آیا تاریخ آلمان به دنبال مسیر کارکردگرای خود یا به عبارتی بهتر مسیر روبه توسعه خود از نازیسم ناگزیر بوده است؟
جرم بزرگ
نولته تمایل دارد هولوکاست را بی اهمیت جلوه دهد، به گمان او هولوکاست در مقایسه با جنایتهایی که در قرن 20 اتفاق خواهد افتاد ناچیز است. همچنین او قتل یهودیان را به عنوان یک واکنش به مکانیزم نابودی در شوروی توضیح میدهد. اما هابرماس تلاش میکند از بین بردن یهودیان اروپایی را آنگونه ببیند که دیگر معاصرانش نمیبینند. با این همه او نیز از پاسخ به پرسشی بزرگ باز مانده است، اینکه چرا جرم بزرگ و برجسته قرن بیستم در تاریخ آلمان و اروپا اتفاق میافتد؟ اگرچه اکنون و با توجه به آتش افروخته در خاورمیانه ما مجبوریم تا فرض کنیم که اروپاییها با مدرنیته خود پیروز شدهاند.
تاریخنگاری که حقایق را در نظر بگیرد نباید هولوکاست و مسئولیت مرکزی آلمانیها را نسبی کند؛ تاریخنگاری که خود را جدی بگیرد، باید الگوها را تشخیص داده و موضوعی همچون آشوویتس را در شرایط تاریخی به تحلیل بگذارد.
آشوویتس یکتا؟
۲۵ سال دعوای تاریخ نگاران درباره این نزاع اما در سال ۲۰۱۱ به وسیله «ماتیاس برودکرب» سیاست مدار آلمانی گردآوری، تالیف و با عنوان «نزاع تاریخ نگاران. آشوویتس یکتا؟» منتشر شد. این اثر مهم را «مهدی تدینی» در اواخر سال ۱۳۹۵ ترجمه و «انتشارات کویر» آن را به پیشخوان کتاب آورده است. با این همه در یک ماه گذشته بهتر و در گسترهای وسیعتر دیده شده و اهمیت و ارزش کتاب شناخته شده است. برودکرب که وزیر دارایی و وزیر آموزش و پرورش در آلمان نیز بوده است اما در این اثر مقالات و نوشتههایی را گزینش، انتخاب و تالیف کرده که به جد میتوان گفت بیشتر در نقد نولته و دفاع از هابرماس هستند. گرچه مترجم معتقد است که او شرط انصاف را در ارایه نظر هر دو سو رعایت کرده، اما گویی کفه ترازو به سمت هابرماس سنگین تر است. یکی از نکات جالب این است که برودکرب مقاله هابرماس در مجله هفتهنامه «دی زایت» را آغازگر مهمترین دعوای اندیشمندان در جمهوری فدرال آلمان میداند در حالی که مقاله نولته نخست بحث اساسی را آغاز و مقالات هابرماس همانگونه که اشاره شد واکنشی به آنها بوده است. اگرچه مترجم در پیشگفتار جامع خود این نکته را تایید و میآورد:«گذشتهای که سر سپری شدن ندارد، این عنوان مقالهای به قلم نولته است که کاسه صبر هابرماس را لبریز کرد» کتاب از ترجمهای دقیق با ارجاعات و پانویسهایی ظریف در ۱۱ مقاله به فارسی درآمده، و میتواند به شکلی کلی تا حدودی شمایل دقیقی از مبحث این نزاع تاریخی که کمی درباره آن مکتوب کردم را نشان دهد. مقالات «دفاع از هابرماس دربرابرهابرماس»، «رابطه علی، درآمدی بر اندیشه نولته» و «منطقی، اما تنها برای یهودی ستیزان» از مقالات مهم کتاب هستند. گفتوگویی که با ارنست نولته نیز در کتاب موجود است لایههایی پنهاندارنده از نگاهش به هلوکاست را نمایان میکند.
نویسنده: حامد داراب. شاعر و روزنامهنگار ادبی
این یادداشت قبلتر مورخ ۱۴ شهریور ۱۳۹۶ در «روزنامهی همدلی» منتشر شده است که در این لینک در دسترس است. همچنین میتوانید pdf صفحه روزنامه را اینجا بخوانید.
روزنامهی همدلی. شماره ۶۸۶. صفحه 7