| شعرِ «زنهای ذهنِ من» نخستین بار در سال ۱۳۹۵ نوشته شده است و در سال ۱۳۹۶ بار دیگر ویرایش شده. این شعر در این سالها و در محافل گوناگونی خوانده شده است. از جمله در این لینک بخشی از شعرخوانی این اثر را میتوانید ببینید |
با من بزرگ شد
به بلوغ رسید
یاد گرفت
چگونه تنها از خیابان عبور کند
و در ازدحامِ آدم ها
در پیاده رویى با سنگفرشهاى سیاه
از دور بشناسد
زنى را با کیف قرمز
هر روز
راسِ ساعتی مشخص می رسید
با قامتی بلند
دستهایی کشیده
و چشمهایی
که در پیاده رو جا گذاشته بود
درها را قفل می کرد
کلیدها را قورت می داد
زنی
با لباسِ دکلته ى سیاه
و چمدانی
پُر از دستهای بریده
پشتِ پنجرهى
قطاری روى پل
قطار
زودتر از موعد مقرر
حرکت کرده بود
زنی سالها قبل
روی سینهام خوابید
زنی در سالهای بعد
من را همچون دکمههای پیراهنش
باز میکند
روی تخت میاندازد
سیگار میکشد
و بعد
به دنبالِ پیراهنی تازه میگردد
در پاییز
هر وقت بیدار میشدم حضور داشت
باران می بارید
نانِ باگت داغ
سوپِ قارچ تازه
با واپسین نتهای آخرین سمفونی
عصرانه تمام شد
شالِ قرمزش را برداشت
پالتوى پوستش را پوشید
کفشهایم را جفت کرد
باران بند آمده بود
مادرم
هر روز
ملحفههای سفید را
در تشتِ قرمز چنگ می زد
فکر میکرد
تنهایی
از ملحفههای سفیدِ تک نفره
آغاز میشود
تنهایی با من بزرگ شد
به بلوغ رسید
یاد گرفت
چگونه تنها از خیابان عبور کند
حامد داراب