نوبلِ چینی
گوآن موئه، که بعدها نام خود را به دلیل رک گوییاش، که در چین هرگز باب میل دیگران نیست به «مو ین» به معنای «سکوت کن» تغییر داد، تا به خودش یادآوری کند که خیلی حرف نزند. در تاریخ 11 اکتبر 2012 بهخاطر رئالیسم خیرهکنندهای که قصههای مردمی و تاریخ بومیاش را با زمان حال پیوند میدهد، برنده جایزه نوبل ادبیات شد؛ تا چین هم در کارنامه ادبیات خود، درخشش نوبل را داشته باشد. به بهانه این جایزه بر آن شدم تا با «مو ین» درباره برخی مسایل شاید پنهاندارندهی آثارش به گفتوگو بنشینم، برای این امر به «موهونگ یان» مترجم ادبیات فارسی در چین متوسل شدم، کسی که تا امروز ضمن ترجمه داستان «بوف کور» اثر صادق هدایت، يک مجموعهی دوجلدي از شاعران معاصر ايران ازجمله نيما، توسلي، نادرپور، كسرايي و فروغ را نیز به زبان چینی روانه بازار نمودهاست. به هر روی موهونگ یان هر ساله چندینبار به تهران میآید تا جديدترين رمانها و داستانهاي ايراني را تهيه كند، او معتقد است كه هر قدر با نويسنده ايراني بيشتر تعامل داشته باشد، همانقدر ترجمه اثر برايش راحتتر و آسانتر است. یان، چندین سال نیز نزد «مو ین» بوده و طی این حضور آموزههای فراوانی از وی و نوع نویسش وی به دست آورده. شاید به رغم همین حضور است که امروز معتقد است استادش به حق نوبل ادبیات را کسب نموده و دربارهی یک بخت پرطمطراق دیگر نوبل که هاروکی موراکامی بود میگوید: «اگر چه ین مانند موراکامی پرکار نبوده اما همچون او نیز آثار ضعیفی را وارد بازار نکرده است. او تن به هرگونه نوشتنی نمیدهند و برای همین است که اکثر کتابهایش جایزه میبرد». یان ضمن تاکید بر این موضوع که باور دارد که امروز مو ین بزرگترین نویسنده چین نوین و معاصر است، میگوید این انتخاب به خاطر آن نیست که ایشان نوبل بردهاند، بلکه بهخاطر همه آن چیزهایی است که با رمانهایش به ادبیات معاصر چین و نویسندگان آن آموخته است. با این همه در آخرین حضور «موهونگ یان» در تهران بود که گمانهها برای جایزه نوبل بالا میرفت و نام «مو ین» نیز در میان این گمانهها به چشم میخورد، مسالهای که سبب شد سـوالهایی را برای «مـــو ین» طــــرح نمایم تا گفتوگویی در تاریخ 2 اکتبر 2012 انجام شود که شرح آن را در زیرمیخوانید.
حامد داراب. شاعر و روزنامهنگار ادبی
آقای مو ین، در همه حدس و گمانهایی که برای نوبل ادبیات موجود است، نام شما هم به عنوان یکی از بختهای جایزه نوبل ادبیات 2012 دیده میشود. نظر شما درباره اهمیت این جایزه چیست؟ و درباره اقبال خودتان برای دریافت این جایزه چه فکر میکنید؟
من این جایزه را مهم میدانم و میخواهم تواناییهای نهفته در این جایزه، درشتنمایی شود. بسیاری از نویسندگان را با این جایزه شناختهایم، و بعد کتابشان را خواندهایم، و راستی، دیدهایم که انتخاب خوبی بوده است. در حقیقت تاریخ نوبل ادبیات، گونههای مختلف ادبیات را معرفی کرده، همین بزرگترین توانایی یک جایزه است که اینقدر شبیه یک سازه موزائیکی، آدمهای مختلف در ادبیات را کنار یکدیگر چیده است است. نام من همیشه بعد از نامهای دیگر آمده، من این را پیگیری کردهام و دیدهام. هر شخصی از این جایزه خوشحال میشود و فکر میکند که هر چه تا اکنون نوشته، پاسخی گرفته، نه اینکه نوبل حتما در جایگاه یک پاسخ به سالها نوشتن یک شخص است، اما همین که آثار دیده میشود و در گسترهای بازتر و بزرگتر خوانده میشود، خودش خوشحال کننده است. اما نویسندگان خوبی هستند که واقعا سالها در این آکادمی نامشان برده شده، اما هنوز به جایزه نوبل نرسیدهاند. این خودش یک نقطه مثبت است، همین که نام یک آدم میآید، عنوان شده است و همین برای نویسنده یعنی تعداد مخاطبی که بیشتر از پیش است.
سبک شما را در ادبیات به «رئالیسم جادویی» نسبت دادهاند. بسیاری معتقداند شما تحت تاثیر از جوزف هلر، گابریل گارسیا مارکز و فرانتس کافکا هستید. بسیاری دیگر نیز شخصیتهای داستانهای شما را به داستانهای توماس پینچون، ریموند فدرمن و رابرت کوور، نسبت میدهند، فکر میکنید کدام از این نسبتها را میتوان پذیرفت؟
من سعی دارم رویارویی دو تمدن را نشان دهم، در داستانهایم از این، به عنوان استعاره و نماد بهره گرفتهام. ما هم ادبیات شرق را میشناسیم و هم غرب را، و هر نویسندهای از این ادبیات مواردی را یادگرفته است. همانطور که من هم یاد گرفتهام. اما من دوستدارم همانطور باشم که به هیچیک از قارهها تعلق ندارد و به هیچ ادبیاتی، وابسته نیست. بیشتر دوست دارم پلی باشم که فرصت مشاهده آزاد دو ادبیات را از دور دارد، در عین حال که به آنها تعلق نداشته. کافکا وقتی میخواهد «دستگاه گردنزنی» را شرح دهد، بی کم و کاست شرح میدهد، از کوچکترین پیچ و مهرهها هم نمیگذرد، من هم شرح میدهم اما، من این را دنبال کردهام و خواندهام که، خیلیها خودشان گفتهاند، این شرح ماهیت جسم را تغییر داده است، نه از آغاز، بلکه وقتی چند سطر میخوانی، ماهیت آنچه که قرار بود باشد متحول شده است. پس شرح من با شرح کافکا فرق دارد. رئالیسم جادویی یا سوسیالیستی یا هر چه عنوان دیگری به آن بدهیم، در واقعیت من سعی دارم در جستوجوی چرخش دراماتیک – نوآرِ رویدادها، یا در اوج طرح و توطئه، چهره واقعی شخصیت را آشکار کنم. این با گروه دوم خیلی متفاوت است، آنها ناگزیرند، کشاکش آشکاری را نشان دهند، و سپس به سوی ارائه نتیجهگیری شایسه بروند.
آقای ین اگر خودتان بخواهید، اصلیترین مولفههای سبک نوشتنتان را بیان کنید، به چه مواردی اشاره خواهید کرد و چه مواردی را وجه برجسته در نظر میگیرید؟
در من روحیه پیشاز حد انتقادی تاثیر گذاشته است. از یک طرف باید به حماسه و تاریخ که علاقه شدیدی به آن دارم اشاره کنم و از طرف دیگر به ظعف و بیمایگی روز افزون مسائل اخلاقی، که هم در ادبیات منعکس شده است. اینها شاید یک نوع طنز سیاه و سفید و نوعی از با بازگشت به اسطورههای تاریخی بومی را برای من ایجاد کرده است. داستان برای من ماهیتی فردی و شخصی دارد؛ کاراکتری معلوم دارد که در چهار چوب زمان و مکان مشخص و معین و بر مبنای جریان حوادث و تجربیات تکوین مییابد؛ و رمان عرصه بالندگی و تکوین او است، این در «مرگ و زندگی در انتظار من» مشخص است دقیقا در حس مرور ظالمانه و سرگرم کننده تاریخ معاصر چین، که در آن آمده است.
گمانهایی که شما را بختی برای جایزه نوبل که چند هفته دیگر اعلام میشود، میدانند، از رمان «تغییر» صحبت میکنند، در جایی خواندهام که این رمان به خوبی توانسته است زمان گذشته را با حال یکسان نماید، در باره آن برای ما بگویید این تازه ترین اثر شماست؟
«تغییر» را به دلیل تعلق آن به زمان و مکانی در گذشته و اکنون، تکوین شخصیت در جریان زمان و حادثه و بر مبنای تجربه، و داشتن زبانی منطبق با حال و هوای روحی و شرایط اجتماعی و برجستگی عامل سیر در امور واقعی و مشخص در گستردهای از توهم که به خوبی بیانگر تجربیات و تمنیات و خواستها و علایق و ناکامیها و نفسانیات است، هینطور با حرکــــت جلـــــو و عقـــــب در زمـــان و تمـــرکز بر روی وقایـــــع کوچک و روزمـــره مـــــردم زمــان خودم نوشتـــــــــم
این گفتوگو نخستین بار در صفحه های 40 و 41 شماره شانزدهم ماهنامه «تجربه» در آبان 1391 منتشر شده است.
مجله تجربه. سال اول. شماره 16. آبان 1391. صفحات 40 تا 41