یک شعر از حامد داراب

شعرِ «زن‌های ذهنِ من» نخستین بار در سال نودوپنج (1395) نوشته شده است و در سال 1396 بار دیگر ویرایش شده. این شعر در این سال‌ها و در محافل گوناگونی خوانده شده است. از جمله در این لینک بخشی از شعرخوانی این اثر را می‌توانید ببینید |

با من بزرگ شد
به بلوغ رسيد
ياد گرفت
چگونه تنها از خيابان عبور كند
و در ازدحامِ آدم ها
در پياده رويى با سنگفرش‌هاى سياه
از دور بشناسد
زنى را با كيف قرمز


هر روز
راسِ ساعتي مشخص مي رسيد
با قامتي بلند
دست‌هايي كشيده
و چشم‌هايي
كه در پياده رو جا گذاشته بود
درها را قفل مي كرد
كليدها را قورت مي داد


زني
با لباسِ دكلته ى سياه
و چمداني
پُر از دست‌هاي بريده
پشتِ پنجره‌ى
قطاري روى پل
قطار
زودتر از موعد مقرر
حركت كرده بود


زنی سال‌ها قبل
روی سینه‌ام خوابید
زنی در سال‌های بعد
من را همچون دکمه‌های پیراهنش
باز می‌کند
روی تخت می‌اندازد
سیگار می‌کشد
و بعد
به دنبالِ پیراهنی تازه می‌گردد


در پاييز
هر وقت بيدار مي‌شدم حضور داشت
باران مي باريد
نانِ باگت داغ
سوپِ قارچ تازه
با واپسين نت‌هاي آخرين سمفوني
عصرانه تمام شد
شالِ قرمزش را برداشت
پالتوى پوستش را پوشيد
كفش‌هايم را جفت كرد
باران بند آمده بود

مادرم
هر روز
ملحفه‌هاي سفيد را
در تشتِ قرمز چنگ مي زد
فكر مي‌كرد
تنهايي
از ملحفه‌هاي سفيدِ تك نفره

آغاز می‌شود

تنهایی با من بزرگ شد
به بلوغ رسید
یاد گرفت
چگونه تنها از خیابان عبور کند

حامد داراب

شعری از حامد داراب

شعری از حامد داراب

نمایشعر «دشمن رسیده بود به آبخوری مدرسه» نخسین بار در سال 1394 نوشه شده است. این اثر دارای دستور اجرا و میزانسن‌های مخصوص خود است که در این متن حذف شده‌اند